هیچ راه فراری نیست و کسی به فکر فرار هم نمیافتد. نگاهها پراضطراب و حرکات آشفته است. هر طرف را نگاه میکنم جمعیت انبوه را پیچیده در هم میبینم، بیقرار. چشمها دودو میزند. نور نورافکنها همهجا را روشن میکند و هیچ نقطهای نیست تا بتوان پنهان شد. گاهگاه نور لیزری سبزی بر جمعیت میگردد و کسانی را نشانه میکند. کودکانی میبینم که به دامن مادرشان آویخته گریان و تضرعکنان از آنان چیزی درمیخواهند اما مادران، شتابان و سرآسیمه، نگاهشان در این سو و آن سو است. مردانی و زنانی میبینم که در زیر نورافکنها فریاد میکشند و دیگران را سوی خویش میخوانند. کسانی با رخت نظامی مدام در رفت و آمدند اما کاری از دستشان برنمیآید و هیچکس حضورشان را درنمییابد. دخترانی میبینم که شتاب و اضطراب روسری از سرشان انداخته است. بعضی مجال نیافتهاند تا مانتو بپوشند، کلاهی بر سر نهادهاند و شتابان بیرون آمدهاند. صدای بلندگوها پیوسته رساست و حاضران را خطاب میکند. بیرون میآیم تا به آن سوی خیابان بروم اما سیلاب اتومبیلها چنان شتابان و انبوه است که گذشتن از خیابان ممکن نیست بماند که آن سوی خیابان نیز همین ماجراست. پارهکاغذهایی بر زمین ریخته است. به گذری پناه میبرم و از پلهبرقی بالا میروم که پرشتاب کار میکند. غوغاست. بهزحمت از میان مردم راه مییابم. کودکانی میبینم که گریاناند، کودکانی میبینم که گم شدهاند، مادرانی میبینم که گویا مسخ شدهاند، پدرانی که به دنبال مادرانِ فرزندانشان پیش میروند. حرکت دستهجمعی اما آشفته است. راهروها تو در تو است و نمیدانم از کدام یک آمدهام. حس میکنم گم شدهام، همراهانم را نمیتوانم پیدا کنم. حس میکنم همه گم شدهاند. دلهره در جانم افتاده هر آن ژرفتر میگردد. نمیتوانم راه خروج بیابم. عدهای در درگاهها ایستادهاند تا جمعیت را به درون ساختمان بکشانند و جمعیت تکهتکه به درون میآید. همه بیتعلل هرچه دارند میدهند و هرچه هست میگیرند بلکه فرجی حاصل شود. سپس میخندند و خندهشان مرگ هویت آزاد انسانی است. کسانی فریادکشان خبر میدهند و گاریهای انباشتهشان را از میان جمعیت میگذرانند، اگر جمعیت هوشیار نباشد به کمرش میزنند. چراغهای رنگارنگ و نورانی چشمک میزند. ولوله است، هوا خفقانآور است گیرم بادی خنک میتوان دریافت. بوها فراوان است و گوناگون. هیچکس هیچکس را راه نمیدهد، هیچکس را هیچکس کاری ندارد، هیچکس هیچکس را نمیبیند. فردیت در همانندی و تکثر در تکثیر تعریف میگیرد، هوشیاری نیست، تشابه بیداد میکند. جنگ نیست اینجا، مرکز خرید است.
|